نقد تاریخی حقیقت اثر را در برونمتن یا همان انگارة مؤلف میجست. نگاه این رویکرد به مرحلة آفرینش اثر گرایش داشت و نیت مؤلف را تنها معنای قطعی و یگانه حقیقت اثر میانگاشت. ناکارآمدی آن در بررسی برخی از آثار، نبود توجه کافی به متن و بهرهگیری از دستاوردهای رشتههای گوناگون علوم انسانی در پژوهشهای ادبی زمینه را برای ...
بیشتر
نقد تاریخی حقیقت اثر را در برونمتن یا همان انگارة مؤلف میجست. نگاه این رویکرد به مرحلة آفرینش اثر گرایش داشت و نیت مؤلف را تنها معنای قطعی و یگانه حقیقت اثر میانگاشت. ناکارآمدی آن در بررسی برخی از آثار، نبود توجه کافی به متن و بهرهگیری از دستاوردهای رشتههای گوناگون علوم انسانی در پژوهشهای ادبی زمینه را برای پیدایش رویکردهای نو فراهم کردند که هر یک معنایی متفاوت از اثر، معنایی ناخودآگاه و پوشیده بر مؤلف، بهدست میداد. نقد نو میبایست در برابر سرزنشها و خردهگیریهای نگرش سنتی و دانشگاهی پایداری میکرد و درستیاش را نشان میداد. بارت در گذار از فقهاللغه به هرمنوتیک و تأویل یا همان گذار از امر مطلق به امر نسبی نقش مهمی داشت. او پس از پیروزی نقد نو در برابر تاریخ ادبی، گام بلندی در راستای حذف کامل مؤلف از گسترة پژوهشهای ادبی برداشت و گذار از ساختارگرایی به پساساختارگرایی را شدنی کرد. پیامد مرگ مؤلف نابودی نقد و چیرگی نظریة ادبیات بود و انگارههای نوینی چون متن، نوشتار، کثرت معنا، خواننده، خوانش، پذیرش در کانون توجه جای گرفتند. نوشتة پیش رو میکوشد تا افزون بر بررسی موارد یادشده، به موضوعاتی بپردازد که کمتر بررسی شدهاند: تأثیر بَنونیست و فِور بر بارت، خردهگیریهای پیکار به نقد نو، رویکرد روانکاوی وجودی دوبروسکی و خاستگاه تقابل میان معنا و دلالت.
هدف از این بررسی تطبیقی نهچندان مرور شباهتهای دو کتاب بر اساس دیدگاه توصیفی و پیشاتحلیلیِ معمول، بل بیشتر درآمدی است بر نوعی رویکرد آسیبشناسانه به ترجمههایی که در ربع قرن اخیر از آثار پسامدرن در کشور ما انجام گرفتهاند. منشأ پژوهش نه بیخبری از نظریههای مدرن دریافت (réception) است، نه بیتوجهی به نقش معمارگونۀ ...
بیشتر
هدف از این بررسی تطبیقی نهچندان مرور شباهتهای دو کتاب بر اساس دیدگاه توصیفی و پیشاتحلیلیِ معمول، بل بیشتر درآمدی است بر نوعی رویکرد آسیبشناسانه به ترجمههایی که در ربع قرن اخیر از آثار پسامدرن در کشور ما انجام گرفتهاند. منشأ پژوهش نه بیخبری از نظریههای مدرن دریافت (réception) است، نه بیتوجهی به نقش معمارگونۀ خواننده در ساخت متن. نه غفلت از دیدگاه والتر بنیامین در خصوص سترون بودن ارجاع به مخاطب در بررسی جایگاه و ارزش یک اثر یا مجموعهای از آثار، نه نیز بیگانگی با نظریههای ادبی ـ فلسفی مربوط به سکوت و مخاطبگریزی نوشتار که اندیشۀ اروپایی، از افلاطون تا موریس بلانشو، هر بار به طریقی در تبیین آنها کوشیده است و ماحصل نهاییشان چیزی نتواند بود جز دیدگاهی پیشاپیش ضد بارتی، ناظر بر مرگ خوانندهای که بارت تولد او را در گرو مرگ مؤلف میدانست. جستار حاضر، در عین باور به همۀ نگرههای بالا، خود را به این اصل پایبند میشمارد که برترین اندیشهها، در شرایط مشخص، ممکن است ناکافی یا حتی یکسره ناکارآمد جلوه کنند و باید با توجه به نیازهای روز مورد بازنگری قرار گیرند و یا موقتاً معلق گردند. نظریههای آلمانی مربوط به ترجمه با نمایندگانی چون گوته، شلایرماخر، پانویتز و بنیامین نیز از این امر مستثنی نیستند: طنینانداز ـ کردن ـ عنصر ـ بیگانه ـ در ـ زبان ـ خویش، بهمنزلة فصل مشترک این نظریهها و بهمثابۀ اصلی که پیشاپیش از نگرههای فرانسویِ قائل به سکوت ادبیات خبر میدهد، همواره نیازمند تفسیرهای مناسب و متناسب با زمان ـ مکانِ ترجمه است. نقد حاضر در آرزوی دستیابی به چنین تفسیرهایی است. در عین حال، این نقد با توجه به موضوع، کمیت، و روش خود هیچ داعیهای نمیتواند داشته باشد مگر اشاره به ضرورت برخی بررسیهای تاریخی، آماری، و مخاطبشناختی در رابطه با استقبال ایرانیان از آثار پسامدرن و ارائۀ فرضیههایی که صحت و سقمشان باید از طریق همین بررسیها اثبات شود. باری نقدِ استوار بر فرضیههای هنوز اثباتنشده همواره محکوم است به نوعی تعلیق، نوعی نوسان میان حال و آینده. و البته محکوم به تردید و بیاطمینانیِ ابدی نسبت به ارزش و فایدۀ خویش. آن نوسان و این تردید، اما، شاید دستکم دو معنا از معانی متعدد «بحران» باشند: بحرانی که در ذات نقد ثبت است و نهفقط از بلندپروازی او برای «ترسیم مرزهای سرزمین حقیقت»، بل نیز از بدگمانیای میزاید که خود او را هدف میگیرد.