نقد ترجمه از شاخههای اصلی ترجمهشناسی کاربردی محسوب میشود و ارزیابی ترجمه زیرمجموعهای از نقد ترجمه است. در ارزیابی تمرکز منتقد بیشتر بر غلطیابی است که به آن نقد کمّی میگوییم. اما در یک نقد جامع، به جنبههای کیفی و فرامتنی هم باید پرداخت. ارائة اولین ترجمه از آثار مهمِ نویسندهای تأثیرگذار بسیار حساس و پراهمیت ...
بیشتر
نقد ترجمه از شاخههای اصلی ترجمهشناسی کاربردی محسوب میشود و ارزیابی ترجمه زیرمجموعهای از نقد ترجمه است. در ارزیابی تمرکز منتقد بیشتر بر غلطیابی است که به آن نقد کمّی میگوییم. اما در یک نقد جامع، به جنبههای کیفی و فرامتنی هم باید پرداخت. ارائة اولین ترجمه از آثار مهمِ نویسندهای تأثیرگذار بسیار حساس و پراهمیت است. محمدتقی غیاثی یکی از مترجمان شناختهشده است که سه اثر از مجموعۀ بیستجلدی روگُن ماکار را ترجمه کرده است. سه کتاب زمین، سهم سگان شکاری، و دارایی خانوادة روگن، که درحالحاضر تنها ترجمههای موجود از آنها ترجمههای غیاثی هستند. در این نوشته، پس از مقدمهای دربارۀ معیارهای نقد ترجمه و تمایزش با ارزیابی، نگاهی کلی داریم به ترجمههای غیاثی از زولا. نگارنده بر آن است تا با برجستهکردن ویژگیهای تکرارشده و مشترک در هر سه اثر، بهنوعی به رویکرد و عادات مترجم دست یابد.
بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی، اشعار سهراب سپهری؛ تلاش محمدتقی غیاثی برای دستیافتن به نوشتار شخصی از رهگذر تأویل و تحلیل این آثار از بنیان ناسازمند است. اگر ذاتِ ثانویِ نوشتارِ تأویل با آرمانِ یگانگیِ نویسنده منافات نداشته باشد، پراکندگیِ متنِ تأویل حاکی از غیاب ضمیری (conscience) است که نظم سخن و تدوین دانایی را نوآورانه بر ذمه ...
بیشتر
بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی، اشعار سهراب سپهری؛ تلاش محمدتقی غیاثی برای دستیافتن به نوشتار شخصی از رهگذر تأویل و تحلیل این آثار از بنیان ناسازمند است. اگر ذاتِ ثانویِ نوشتارِ تأویل با آرمانِ یگانگیِ نویسنده منافات نداشته باشد، پراکندگیِ متنِ تأویل حاکی از غیاب ضمیری (conscience) است که نظم سخن و تدوین دانایی را نوآورانه بر ذمه میگیرد. «منِ» غیاثی بیش از آن با علمِ عاریتیِ خود عجین است که در آن دخل و تصرف کند. انعکاس صورت خام این علم در متن بر ناتوانی «من» از تصاحب (appropriation) و ذهنیسازیِ (subjectivation) خِردی گواهی میدهد که دیگری در تعلیقِ «منِ» خویش بدان دست یافته است. تأویلهای محمدتقی غیاثی تکیهگاه خود را در خالیِ میانِ دو تعلیق میجویند. مسئلة بهرهگیری غیاثی از نگرههای فرانسوی برای تحلیل آثار ایرانی نیست. سخن از حضورِ کمابیش جسمانیِ «منِ» اوست در فرایند وصل. ثقل این حضور نهتنها به متن وحدت نمیبخشد، بل قوام آن را سست میکند. میان آثار و نگرهها پیوند اندامی (organique) وجود ندارد. یگانه عنصرِ رابط همان «من» است که در اوج وابستگی به سخنِ غیر یگانگیِ خود را فریاد میزند. باور به برتریِ «منِ» بیسخن بر «مردمِ» خاموش خاصه زمانی ناسازمند جلوه میکند که خرد اکتسابی «من» به عامیانگی میگراید.