در روایت فیلیپ داروس از تاریخ نقد ادبی در اروپای پس از جنگ، سه دورۀ اصلی از هم متمایز میشوند: نخست دورهای صورتگرا و ساختارگرا، با محوریت رویکردهای زبانی و زبانشناختی، که داروس آن را واکنشی منفی به فجایع جنگ و نمودگارِ میل به ازیادبردن تاریخ میداند؛ دوم دورۀ بازگشتِ تاریخ به مطالعات ادبی و قرارگرفتن عنصر زمان در ...
بیشتر
در روایت فیلیپ داروس از تاریخ نقد ادبی در اروپای پس از جنگ، سه دورۀ اصلی از هم متمایز میشوند: نخست دورهای صورتگرا و ساختارگرا، با محوریت رویکردهای زبانی و زبانشناختی، که داروس آن را واکنشی منفی به فجایع جنگ و نمودگارِ میل به ازیادبردن تاریخ میداند؛ دوم دورۀ بازگشتِ تاریخ به مطالعات ادبی و قرارگرفتن عنصر زمان در مرکز نقد، کمابیش همزمان با ظهور نوعی «ادبیات گواهی» (littérature de témoignage) که به روایتِ مستقیم یا غیرمستقیمِ «فاجعه» میپرداخت؛ و سوم دوران نوگشتگی رویکردهای «انسانشناختی» و تمرکز نقد بر نوعی «بحران ضمیر تاریخی» که تظاهر ملموس آن در گرایش نویسندگان به بازنمودِ روزمرهترین ابعاد زندگیهای خُرد، اینجا و اکنون، قابل مشاهده است. در شرایطی که بهنظر میرسد هریک از این دورهها در اروپا از تحولاتی قانونمند پیروی کرده باشند؛ درحالیکه نقد معاصر اروپایی میکوشد این قانونمندی را تبیین کند و از بحرانهای بشر در برهههای مختلف پرده بردارد، نقد ایرانی گویی امروز همچنان آسایش خود را در پژوهشهای زبانگرا و متنگرا میجوید. در فراسوی بحثهای مربوط به همگرایی، واگرایی، روزآمدی یا زمانپریشیِ رویکردهای انسانگرا و زبانگرا، گفتار حاضر به فرایندی میاندیشد که طی آن هریک از این رویکردها به فضایی «امن» برای حذر از رویاروییِ بیواسطه با انسان و زبان بدل میگردد. این امنیت نهتنها اصالت نقد، بل هستی او را، که در گرو شرایط «بحرانی» اوست، تهدید میکند.
در شمارۀ 38 پژوهشنامۀ انتقادی، که نسخۀ برخط آن در بهار 1395 در اختیار خوانندگان گرامی قرار گرفت، اعلام کرده بودیم که کمیتۀ تخصصی زبان و ادبیات فرانسۀ پژوهشگاه علوم انسانی قصد دارد در ویژهنامههای بعدیاش از نقد کتابهای منفرد فراتر رود و مجموعهآثار هریک از پژوهندگان ایرانیِ زبان و فرهنگ فرانسوی را درقالب پروندههایی ...
بیشتر
در شمارۀ 38 پژوهشنامۀ انتقادی، که نسخۀ برخط آن در بهار 1395 در اختیار خوانندگان گرامی قرار گرفت، اعلام کرده بودیم که کمیتۀ تخصصی زبان و ادبیات فرانسۀ پژوهشگاه علوم انسانی قصد دارد در ویژهنامههای بعدیاش از نقد کتابهای منفرد فراتر رود و مجموعهآثار هریک از پژوهندگان ایرانیِ زبان و فرهنگ فرانسوی را درقالب پروندههایی مستقل به ارزیابی بنشیند. پیش از اعلام این تصمیم، اعضای کمیتة نقد و بررسی کتابهای دکتر محمدتقی غیاثی را در دستورکار خود قرار داده بودند. دو عامل اصلی در این انتخاب نقش داشتند: نخست آنکه آثار دکتر غیاثی، برخلاف بسیاری از دیگر تولیدات دانشگاهی در گرایشهای مختلف زبان فرانسه، توانسته بودند خود را از حصر دانشگاه برهانند و به میان طیفهایی از خوانندگان عام راه یابند؛ دوم اینکه حوزههای کاری این مترجم و پژوهشگر بهقدر کافی متنوع بودند تا هریک از همکاران ما بتواند به فراخور گرایش تخصصیاش مطالعۀ بخشی از آثار او را برعهده گیرد و قضاوتی درخور را دربارۀ آنها اعمال کند.
بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی، اشعار سهراب سپهری؛ تلاش محمدتقی غیاثی برای دستیافتن به نوشتار شخصی از رهگذر تأویل و تحلیل این آثار از بنیان ناسازمند است. اگر ذاتِ ثانویِ نوشتارِ تأویل با آرمانِ یگانگیِ نویسنده منافات نداشته باشد، پراکندگیِ متنِ تأویل حاکی از غیاب ضمیری (conscience) است که نظم سخن و تدوین دانایی را نوآورانه بر ذمه ...
بیشتر
بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی، اشعار سهراب سپهری؛ تلاش محمدتقی غیاثی برای دستیافتن به نوشتار شخصی از رهگذر تأویل و تحلیل این آثار از بنیان ناسازمند است. اگر ذاتِ ثانویِ نوشتارِ تأویل با آرمانِ یگانگیِ نویسنده منافات نداشته باشد، پراکندگیِ متنِ تأویل حاکی از غیاب ضمیری (conscience) است که نظم سخن و تدوین دانایی را نوآورانه بر ذمه میگیرد. «منِ» غیاثی بیش از آن با علمِ عاریتیِ خود عجین است که در آن دخل و تصرف کند. انعکاس صورت خام این علم در متن بر ناتوانی «من» از تصاحب (appropriation) و ذهنیسازیِ (subjectivation) خِردی گواهی میدهد که دیگری در تعلیقِ «منِ» خویش بدان دست یافته است. تأویلهای محمدتقی غیاثی تکیهگاه خود را در خالیِ میانِ دو تعلیق میجویند. مسئلة بهرهگیری غیاثی از نگرههای فرانسوی برای تحلیل آثار ایرانی نیست. سخن از حضورِ کمابیش جسمانیِ «منِ» اوست در فرایند وصل. ثقل این حضور نهتنها به متن وحدت نمیبخشد، بل قوام آن را سست میکند. میان آثار و نگرهها پیوند اندامی (organique) وجود ندارد. یگانه عنصرِ رابط همان «من» است که در اوج وابستگی به سخنِ غیر یگانگیِ خود را فریاد میزند. باور به برتریِ «منِ» بیسخن بر «مردمِ» خاموش خاصه زمانی ناسازمند جلوه میکند که خرد اکتسابی «من» به عامیانگی میگراید.
از نیمههای دهۀ ١۳۶۰ تا کنون، نزدیک به ۸۰ عنوان کتاب در حوزههای زبان و ادبیات فرانسه، مترجمی فرانسه، آموزش زبان فرانسه و اخیراً مطالعات فرانسه توسط متخصصان دانشگاهی این حوزهها و به همت مراکز نشر دانشگاهی به چاپ رسیدهاند. در این میان، سهم انتشارات «سمت» حدود ۴۰ عنوان، سهم «مرکز نشر دانشگاهی» قریب به ٢۵ عنوان و سهم انتشارات ...
بیشتر
از نیمههای دهۀ ١۳۶۰ تا کنون، نزدیک به ۸۰ عنوان کتاب در حوزههای زبان و ادبیات فرانسه، مترجمی فرانسه، آموزش زبان فرانسه و اخیراً مطالعات فرانسه توسط متخصصان دانشگاهی این حوزهها و به همت مراکز نشر دانشگاهی به چاپ رسیدهاند. در این میان، سهم انتشارات «سمت» حدود ۴۰ عنوان، سهم «مرکز نشر دانشگاهی» قریب به ٢۵ عنوان و سهم انتشارات دانشگاهها حداکثر ۱٥ عنوان بوده است. اگر این ارقام کمابیش دقیق باشند، باید نتیجه گرفت که ما در زمینۀ تولید کتابهای درسی برای گرایشهای مختلف زبان فرانسه، حتی از نظر کمّی عملکرد درخشانی نداشتهایم. ۸۰ کتاب در طول سی سال یعنی کمتر از سه کتاب در سال، برای چهار گرایش. البته در سالهای اخیر بخش زیادی از نیروی ما صرف فعالیتهایی مثل نگارش مقاله، برگزاری همایش، شرکت در کنفرانسهای داخلی و خارجی، همکاری با ناشران غیردانشگاهی و ... شده است. اما با وجود ١١ گروه زبان فرانسه در دانشگاههای دولتی و بین ۶ تا ٩ گروه در دانشگاههای آزاد، و با احتساب میانگین ٥ عضو تماموقت برای هر گروه، این پیشفرض که ما در تولیدات دانشگاهی از رشد کمّی برخوردار بودهایم یکسره بیاعتبار بهنظر میرسد.
هدف از این بررسی تطبیقی نهچندان مرور شباهتهای دو کتاب بر اساس دیدگاه توصیفی و پیشاتحلیلیِ معمول، بل بیشتر درآمدی است بر نوعی رویکرد آسیبشناسانه به ترجمههایی که در ربع قرن اخیر از آثار پسامدرن در کشور ما انجام گرفتهاند. منشأ پژوهش نه بیخبری از نظریههای مدرن دریافت (réception) است، نه بیتوجهی به نقش معمارگونۀ ...
بیشتر
هدف از این بررسی تطبیقی نهچندان مرور شباهتهای دو کتاب بر اساس دیدگاه توصیفی و پیشاتحلیلیِ معمول، بل بیشتر درآمدی است بر نوعی رویکرد آسیبشناسانه به ترجمههایی که در ربع قرن اخیر از آثار پسامدرن در کشور ما انجام گرفتهاند. منشأ پژوهش نه بیخبری از نظریههای مدرن دریافت (réception) است، نه بیتوجهی به نقش معمارگونۀ خواننده در ساخت متن. نه غفلت از دیدگاه والتر بنیامین در خصوص سترون بودن ارجاع به مخاطب در بررسی جایگاه و ارزش یک اثر یا مجموعهای از آثار، نه نیز بیگانگی با نظریههای ادبی ـ فلسفی مربوط به سکوت و مخاطبگریزی نوشتار که اندیشۀ اروپایی، از افلاطون تا موریس بلانشو، هر بار به طریقی در تبیین آنها کوشیده است و ماحصل نهاییشان چیزی نتواند بود جز دیدگاهی پیشاپیش ضد بارتی، ناظر بر مرگ خوانندهای که بارت تولد او را در گرو مرگ مؤلف میدانست. جستار حاضر، در عین باور به همۀ نگرههای بالا، خود را به این اصل پایبند میشمارد که برترین اندیشهها، در شرایط مشخص، ممکن است ناکافی یا حتی یکسره ناکارآمد جلوه کنند و باید با توجه به نیازهای روز مورد بازنگری قرار گیرند و یا موقتاً معلق گردند. نظریههای آلمانی مربوط به ترجمه با نمایندگانی چون گوته، شلایرماخر، پانویتز و بنیامین نیز از این امر مستثنی نیستند: طنینانداز ـ کردن ـ عنصر ـ بیگانه ـ در ـ زبان ـ خویش، بهمنزلة فصل مشترک این نظریهها و بهمثابۀ اصلی که پیشاپیش از نگرههای فرانسویِ قائل به سکوت ادبیات خبر میدهد، همواره نیازمند تفسیرهای مناسب و متناسب با زمان ـ مکانِ ترجمه است. نقد حاضر در آرزوی دستیابی به چنین تفسیرهایی است. در عین حال، این نقد با توجه به موضوع، کمیت، و روش خود هیچ داعیهای نمیتواند داشته باشد مگر اشاره به ضرورت برخی بررسیهای تاریخی، آماری، و مخاطبشناختی در رابطه با استقبال ایرانیان از آثار پسامدرن و ارائۀ فرضیههایی که صحت و سقمشان باید از طریق همین بررسیها اثبات شود. باری نقدِ استوار بر فرضیههای هنوز اثباتنشده همواره محکوم است به نوعی تعلیق، نوعی نوسان میان حال و آینده. و البته محکوم به تردید و بیاطمینانیِ ابدی نسبت به ارزش و فایدۀ خویش. آن نوسان و این تردید، اما، شاید دستکم دو معنا از معانی متعدد «بحران» باشند: بحرانی که در ذات نقد ثبت است و نهفقط از بلندپروازی او برای «ترسیم مرزهای سرزمین حقیقت»، بل نیز از بدگمانیای میزاید که خود او را هدف میگیرد.