دانش تاریخ، تاریخنگاری، و معرفت تاریخی همواره یکی از موضوعات تحقیقاتی و مطالعاتی بسیار موردعلاقة صاحبنظران و اندیشمندان پستمدرن در غرب و برخی شارحان آنها در ایران بوده است. اندیشههای پستمدرنیستی، که برآمده از نحلههای فکری هرمنوتیکی بود، جنبشی علیه دیدگاههای بهشدت پوزیتیویستی، قطعیتگرا، و عینیتباور بهویژه در ...
بیشتر
دانش تاریخ، تاریخنگاری، و معرفت تاریخی همواره یکی از موضوعات تحقیقاتی و مطالعاتی بسیار موردعلاقة صاحبنظران و اندیشمندان پستمدرن در غرب و برخی شارحان آنها در ایران بوده است. اندیشههای پستمدرنیستی، که برآمده از نحلههای فکری هرمنوتیکی بود، جنبشی علیه دیدگاههای بهشدت پوزیتیویستی، قطعیتگرا، و عینیتباور بهویژه در علوم انسانی بود. صاحبان و واضعان این اندیشه، با بازتعریف دانش تاریخ و معرفت تاریخی، مدعی شدهاند که هرگونه شرح و توصیف رویدادهای گذشته در حکم ارائة تأویلی از آنهاست و گذشته هرگز بهطور کامل و دقیق بازشناختنی نیست. اما واقعیت آن است که پذیرش و کاربست دیدگاه هرمنوتیکیـ پستمدرنیستی در تاریخ، در حکم رسیدن به شکاکیت مطلق و ویرانکردن پایههای دانش تاریخ و بیاعتبارکردن آن است. ازاینرو، در این پژوهش تلاش شده تا این دیدگاه ویرانگر و نسبیتگرا براساس متن سه کتاب رسالة تاریخ نوشتة بابک احمدی، بازاندیشی تاریخ نوشتة کیت جنکینز، و زمان و حکایت نوشتة پل ریکور ازنظر محتوا موردبررسی انتقادی قرار گیرد. یافتههای پژوهش نشان میدهد دیدگاه هرمنوتیکیـ پستمدرنیستی تاریخ حاوی تناقضاتی است که هویداشدن آنها محققِ تاریخ را در پذیرش مدعای این دیدگاه دچار تردید جدی خواهد کرد.