نویسنده در این کتاب سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را برمبنای گفتمانهای ضدقدرت از دهة 1330 ش به بعد با رویکرد فرهنگی و گفتمانی تبارشناسی میکند. هدف در این مقاله ارزیابی دیدگاه و نگرش فرهنگی به سیاست خارجی بهطور عام و نگرش نویسنده بهطور خاص است. سؤال اساسی این است که آیا نگرش فرهنگمحور توان نظری لازم را برای تبیین سیاست در ایران ...
بیشتر
نویسنده در این کتاب سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را برمبنای گفتمانهای ضدقدرت از دهة 1330 ش به بعد با رویکرد فرهنگی و گفتمانی تبارشناسی میکند. هدف در این مقاله ارزیابی دیدگاه و نگرش فرهنگی به سیاست خارجی بهطور عام و نگرش نویسنده بهطور خاص است. سؤال اساسی این است که آیا نگرش فرهنگمحور توان نظری لازم را برای تبیین سیاست در ایران درکل و سیاست خارجی ایران بهطور خاص داراست یا خیر. فرضیة مقاله این است که نگرش فرهنگمحور دچار تقلیلگرایی است و بهجای تمرکز بر نقش قدرت و ساختار، فرهنگ را بهعنوان معلول بهجای علت موردتوجه قرار میدهد. از این نظر، نقد کلی نگرش فرهنگمحور به سیاست خارجی و نقد دیدگاه نویسنده درباب سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از محورهای عمدة این مقاله است. بهلحاظ نظری و روشی، روش و نظریة تحلیل گفتمان باتوجهبه نسبیگرایی آن در تحلیل سیاست خارجی چندان قابلیت و کارآیی ندارد. دیدگاه کلی نویسنده نیز باتوجهبه نگاه تقلیلگرایانه به مقولة فرهنگ ایرانیان و نقش آن در شکلدادن سیاست خارجی ایران، نقد شده است. مفروض اساسی در این پژوهش این است که دیدگاههای عینیگرایانه برای تبیین سیاست خارجی ایران کارآیی بیشتری دارند. یافتة اساسی در این پژوهش ضرورت بازبینی در کاربست نظریهای فرهنگگرا در تبیین سیاست و سیاست خارجی است که در بسیاری از موارد کارآیی لازم را برای تبیین کامل واقعیتهای سیاسی ندارند و نقش نهادها و ساختار را انکار میکنند یا نادیدهمیگیرند.