هدف از تگارش این جستار تبیین فرایند خوانش و فهم متن با تأکید بر مفهومی بهنام «خوانندة فرضی» است؛ مفهومی که ازیکسو نقد خوانندهمدار و ازسویدیگر نقد مؤلفمحور را بر سر تعریف آن با یکدیگر تلفیق کرده و از ائتلاف این دو رویکرد هرمنوتیکیِ ظاهراً همستیز، در اینجا بر ضد هرگونه رویکرد متنگرایانه به نقد ادبیات داستانی ...
بیشتر
هدف از تگارش این جستار تبیین فرایند خوانش و فهم متن با تأکید بر مفهومی بهنام «خوانندة فرضی» است؛ مفهومی که ازیکسو نقد خوانندهمدار و ازسویدیگر نقد مؤلفمحور را بر سر تعریف آن با یکدیگر تلفیق کرده و از ائتلاف این دو رویکرد هرمنوتیکیِ ظاهراً همستیز، در اینجا بر ضد هرگونه رویکرد متنگرایانه به نقد ادبیات داستانی بهره گرفتهایم. متن را در این دیدگاه ضدعینیتگرا جز زمینهای برای آمیزش آفاق دید نویسنده و خواننده ندیدهایم. به پشتوانة پیشفهمهای مشترک میان طرفین متن، خوانندة فرضی را هم مفهومی برساخته از آداب و اصول حاکم بر آفرینش و خوانش ادبیات داستانی تعریف کردهایم: مفهومی کاملاً آرمانی که هیچگاه درمورد این یا آن شخص بهخصوص صدق نمیکند، ولی خوانش دلبخواهی متن را بهدرستی مهار میکند. در انتهای این جستار به این نتیجه رسیدهایم که با شناسایی عادتهای داستانخوانی در یک جامعة زبانی و گردآوری آنها تحت اصطلاح «خوانندة فرضی» میتوان فاصلة کاذبی را، که در دیگر نظریههای تفسیر معمولاً بر تباعد میان نیت مؤلف و برداشت خواننده دامن میزند، برطرف کرد و درعوض، به ضرورت همکوشی نویسنده و خواننده در معنادهی به متن گردن نهاد.